chat aks film

chat ba sorat bala


یکی را دوست میدارم

یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد!

یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی

را با گرمای عشق اومیگذرانم!

کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم

دستانش را بفشارم!

یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ،همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد!

یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگربرایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست!

یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا !

کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم!

یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او دراین

دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !

یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ،کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و

لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !

آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ،کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه

نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !

کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ،از بی وفایی هایش که بگذرم برای

من عزیزترین است !

یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد!

نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !

یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم!

کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد!

یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز

دوست نمیدارد!

یکی را دوست میدارم ...

با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما .....

من دیوانه تنها او را دوست میدارم !زززز

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


معشوق به عاشق گفت چه قیمتی را برای عشقت می دهی ، عاشق گفت همه چیزم را ، معشوق گفت فرزند برادرت را می خواهم ، عاشق گفت او را به لبخند رضای تو بخشیدم ، معشوق گفت کم است برادرت را می خواهم ، عاشق گفت او را به لبخند رضای تو بخشیدم ، معشوق گفت کم است فرزند کوچکت را می خواهم ، عاشق گفت او را به لبخند رضای تو بخشیدم ، معشوق گفت کم است جوان برومندت را می خواهم عاشق گفت او را به لبخند رضای تو بخشیدم ، معشوق گفت زینبت را ، تمام زندگیت را می خواهم ، عاشق گفت او را به لبخند رضای تو بخشیدم. معشوق گفت لبخند رضای خودم را به تو بخشیدم !

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀


آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها

تنهابرگي روي شاخش مونده بود ميون برگا

يه شبي درخت به برگ گفت كاش بموني در كنارم،اخه من ميون برگا فقط تنها تورودارم

وقتي برگ درختو ميديد داره از قصه ميميره،با خدا رازو نياز كرد اونو از درخت نگيره

با دلي خرد و شكسته گفت نزار از اون جدا شم،اي خدا كاري بكن كه تا بهارهمينجا باشم

برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا ميگفت غافل از اينكه يه گوشه باد همه حرفاشو ميشنفت

باد اومد با خنده اي گفت اخه اين حرفا كدومه با هجوم من رو شاخه عمرهردوتون تمومه

يه دفه باد خيلي خشمگين با يه قدرتي فراون سيلي زد به برگ و شاخه

تا بگيره از درخت جون ولي برگ مثل يه كوهي به درخت چسبيد و چسبيد

تا كه باد رفت پيش بارون بارونم قصه رو فهميد.

بارون گفت با رعد و برقم ميسوزونمش تا ريشه،تا كه اثري نمونه ديگه از درخت و بيشه

ولي بارونم مثل باد تواين بازي شكست خورد به جايي رسيد كه بارون

آرزوش اين بود كه ميمرد.

برگ نيفتاد و نيفتاد اخه اين خواست خدا بود.

هركي زندگيشو باخته دلش از خدا جدا بود.

اینو واسه ی اونایی گذاشتم  که از دست روزگار شاکین.

یادمون باشه یه جای کار خودمون مشکل داره.

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در تمام تمرينها او سنگ تمام مي گذاشت اما جثه اش نصف بقيه بچه هاي تيم بود تلاشهايش به جايي نمي رسيد.
در تمام بازيها ورزشکار اميدوار ما روي نيمکت کنار زمين مي نشست اما اصلا پيش نمي آمد که در مسابقه اي بازي کند. اين پسر بچه با پدرش تنها زندگي مي کرد ورابطه ويژه اي بين آندو وجود داشت.
گر چه پسر بچه هميشه هنگام بازي روي نيمکت کنار زمين مي نشست اما پدرش هميشه در بين تماشاچيان بود و به تشويق او مي پرداخت. اين پسر در هنگام ورود به دبيرستان هم لاغرترين دانش آموز کلاس بود ، اما پدرش باز هم او را تشويق مي کرد که به تمرينهايش ادامه دهد ولي به او مي گفت اگر دوست ندارد مجبور نيست اين کار را انجام دهد اما پسر که عاشق فوتبال بود تصميم داشت آن را ادامه دهد او در تمام تمرينها
حداکثر تلاشش را مي کرد به اين اميد که وقتي بزرگتر شد بتواند در مسابقات شرکت کند در مدت چهار سال دبيرستان او در تمام تمرينات شرکت مي کرد اما همچنان يک نيمکت نشين باقي ماند.

پدر وفادارش هميشه در ميان تماشاچيان بود وهمواره اورا تشويق مي کرد پس از ورود به دانشگاه پسر جوان باز هم تصميم داشت فوتبال را ادامه دهد و مربي هم با تصميم او موافقت کرد زيرا او هميشه با تمام وجود در تمرينها شرکت مي کرد وعلاوه بر آن به ساير بازيکنان هم روحيه مي داد. اين پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامي تمرينها شرکت کرد اما هرگز در هيچ مسابقه اي بازي نکرد. در يکي از روزهاي آخر مسابقه هاي فصلي فوتبال زماني که پسر براي آخرين مسابقه به محل تمرين مي رفت مربي با يک تلگرام نزديک او آمد پسر جوان تلگرام را خواند و سکوت کرد او در حالي که سعي مي کرد آرام باشد زير لب گفت: پدرم امروز صبح فوت کرده است اشکالي ندارد امروز در تمرين شرکت نکنم؟
مربي دستانش را با مهرباني روي شانه هاي پسر گذاشت و گفت: پسرم اين هفته را استراحت کن. حتي لازم نيست براي آخرين بازي در روز شنبه هم بيايي. روز شنبه فرارسيد پسر جوان به آرامي وارد رختکن شد و وسايلش را کناري گذاشت.
مربي و بازيکنان از ديدن دوست وفادارشان حيرت زده شدند پسر جوان به مربي گفت: لطفا اجازه دهيد من امروز بازي کنم ، فقط همين يک روز ، مربي وانمود کرد که حرفهاي او را نشنيده است. امکان نداشت او بگذارد ضعيفترين بازيکن تيمش در مهمترين مسابقه بازي کند اما پسر شديدا اصرار مي کرد مربي در نهايت دلش به حال او سوخت وگفت: باشد مي تواني بازي کني ، مربي و بازيکنان و تماشاچيان نمي توانستند آنچه را مي ديدند باور کنند. اين پسر هرگز پيش از اين در مسابقه اي بازي نکرده بود.
تمام حرکاتش بجا و مناسب بود. تيم مقابل به هيچ ترتيبي نمي توانست اورا متوقف سازد. او مي دويد پاس مي داد وبه خوبي دفاع مي کرد ، در دقايق پاياني بازي او پاسي داد که منجر به برد تيم شد...
بازي کنان او را روي دستهايشان بالا بردند وتماشاچيان به تشويق او پرداختند. آخر کار وقتي تماشاچيان ورزشگاه را ترک کردند مربي ديد که پسر جوان تنها در گوشه اي نشسته است مربي گفت: پسرم من نمي توانم باور کنم تو فوق العاده بودي.
بگو ببينم چطور تونستي به اين خوبي بازي کني؟ پسر در حالي که اشک چشمانش را پر کرده بود پاسخ داد: مي دانيد که پدرم فوت کرده است. آيا مي دانستيد او نابينا بود؟
سپس لبخند کم رنگي بر لبانش نشست و گفت: پدرم به عنوان تماشاچي در تمام مسابقه ها شرکت مي کرد اما امروز اولين روزي بود که او مي توانست به راستي مسابقه را ببيند و من مي خواستم به او نشان دهم که مي توانم بازي کنم.

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتي سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشي" صدا مي کرد .
به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد
.
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسيد
.

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم
.

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسيد
.

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم
.

روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد
" .
من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم " ، و گونه منو بوسيد
.

مي خوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم
.

يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسي خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم و گونه منو بوسيد
.

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم
.

نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، توي کليسا ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدي ؟ متشکرم
"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم
.

سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود
:
"
تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتي ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره
.

اي کاش اين کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر مي کردم و گريه
!

اگه همديگرو دوست داريد ، به هم بگيد ، خجالت نکشيد ، عشق رو از هم دريغ نکنيد ، خودتونو پشت القاب و اسامي مخفي نکنيد ، منتظر طرف مقابل نباشيد، شايد اون از شما خجالتي تر و عاشق تر باشه
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

  وزش نسیم شبانگاهی ابر های خاکستری را به میل خود به هر سو می برد و ازروی ستاره های روشن شب عبور می داد. صدای جیرجیرک ها سکوت باغ را می شکستو در میان شاخ و برگ درختان می پیچید. نگاه بیقرارش به آسمان دوخته شدهبود و از ته دل دعا می کرد. فردا نتایج امتحانات اعلام و سرنوشت مانیمعلوم میشد. همان که همیشه با نگاهی شیطنت بار دلش را لرزانده و وجودش راآکنده از عشق و نیاز نموده بود. اما راز این عشق پنهان هنوز آشکار نشدهزیرا خودش نخواسته بود. دور و بر مانی را آنقدر دلبران زیبا و عشوه گرگرفته بودند که نمی گذاشتند او دیده شود. دختر های طناز و شیرین زبان چناناو را سرگرم می کردند که وجود بیمار او هر روز بیش از پیش نا دیده گرفتهمی شد. آنها خویشاوند بودند اما او غریبه ای تنها بیش نبود. البته با اینوضع کنار آمده بود و سرنوشت نامعلوم خود را همانگونه که بود پذیرفته بود.می دانست دیر یا زود باید به پدر و مادر مرحومش بپیوندد. پس همان بهتر کهاز احساس درونش آگاه نمی شد. مخصوصا او که تمام آرزویش بود. قلبش از اینعشق پنهان چنان لبریز شده بود که اندیشیدن به او، تماشا کردنش از دور وثبت این لحظه های عاشقانه را برای خود کافی می دانست. نفس عمیقی کشید وچشم هایش را بست و برای آخرین بار زیر لب دعا کرد:
- ای خدای مهربون! کمک کن مانی عزیز من تو کنکور قبول بشه، آمین.

اشعه های گرم خورشید برصورتش تابید و از چنگال خواب رهایش کرد. لبخندی زد و به مادر جون سلامکرد. او هم با همان لبخند مهربان همیشگی گفت:
-سلام دختر قشنگم! امروز حالت چه طوره؟
-خوبم.
-خدا رو شکر.
صدای خنده ها و فریاد هایشادمانه ی بچه ها نگاه او را به سمت پنجره کشید. به یاد اتفاق آنروز مهمافتاد. با عجله از تخت پائین آمد. دردی که در پهلویش پیچید یک لحظه متوقفشکرد اما دوباره با هیجان بلند شد و گفت:
-حتما ما... بچه ها تو کنکور قبول شدن!
مادر جون پنجره را باز کرد و فریاد کشید:
-آهای! چه خبرتونه اول صبحی؟ می خواید صدای آقاجون رو در بیارید؟
مهبد و مهشید نفس زنان جلو آمدند. او با اضطراب دستانش را روی قلبش گذاشت و نگاه منتظرش ره به آنها دوخت. مهبد با شادی گفت:
-امسال دیگه قبول شدم مادر جون!
مادر جون با جدیت گفت:
-علیک سلام!
مهبد و مهشید به هم نکگاهکردند و یک صدا سلام کردند. ویدا و ونوس هم خنده کنان جلو آمدند و باصدائی که لبریز از شوق جوانی بود سلام کردند.
-سلام، چی شده؟ شما هم قبول شدید؟
ونوس موهایش را با عشوه از روی صورتش عقب زد و گفت:
-نه مادر جون. مانی و مهبد قبول شدن!
ویدا دست هایش را به کمرش زد و بدن تپلش را تکانی داد و گفت:
-باید یه سور حسابی بدیم.
مهشید گفت:
-باید جشن بگیریم.
هر کدام از بچه ها حرفی زدند اما نکاه مشتاق او در میان درختان به دنبال مانی می گشت. مادر جون پرسید:
-حالا این پدرسوخته کجاست؟
بچه ها دور و برشان را نگاه کردند. مهبد با تعجب گفت:

-همین الان با ما بود!
در همین لحظه مانی به همراهمانیا آمد. یک شاخه گل اطلسی در دست داشت و لبخندی زیبا و جذاب گوشه ی لب.مانیا با ادب و وقار همیشگی سلام کرد و جواب شنید. مانی جلو آمد و پس ازیک نگاه به صورت رنگ پریده ی او گل را به دست مادر جون داد و گفت:
-سلام عرض شد خانوم بزرگ.
مادر جون اخم کوچکی کرد و گفت:
-خانوم بزرگ مادرته پدرسوخته!
مانیا آرام و متین گفت:
-بچه ها تو کنکور قبول شدن!
-مبارکه مادر. کجا؟
بار دیگر مانی به او نظری انداخت و جواب داد:
-شیراز.
با شنیدن این خبر حس کرد سرش به دوران افتاده. عقب عقب رفت و روی لبه ی تخت نشست.
"وای خدای من! به این یکی فکرنکرده بودم! اگه اون بره من چی کار کنم؟ به چی دل خوش کنم؟ من به دیدن هرروزه ی اون , به صداش , نگاهش و خنده هاش عادت کردم!"
مانیا دست هایش را روی درگاه پنجره گذاشت و از او پرسید:
-تو چه طوری لیلی جون؟
بغضش را فرو خورد. لبخندی زد و گفت:
-خوبم ممنون.
-امروز قراره همگی بریم بیرون. تو هم آماده شو تا بیام دنبالت.
-نه ممنون.
-چرا؟
-آقا جون اجازه نمی ده.
-می خوای من بیام اجازه بگیرم؟
نه. می دونی که قبول نمی کنه. انشاا... یه دفعه دیگه.
- بسیار خوب. هر طور راحتی!
ویدا و ونوس به سوی مانی که ساکت ایستاده بود رفتند و دست هایش را گرفتند و در حالی که از آنجا دور می شدند شروع کردند:
-یادت باشه قول داده بودی اگه قبول شدی به ما شیرینی بدی!
-قول دادی برای من یه عطر درجه یک بخری!
-هدیه ی من که باید مخصوص باشه!
مهشید و مهبد هم خداحافظی کردند و به دنبال آنها رفتند. مانیا دستش را در هوا تکان داد و گفت:
-فعلا خداحافظ.
 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گروه رسانه ای موبی به عنوان یك مجموعه مسلمان و معتقد به یكسری ارزش های اسلامی و انسانی شدیداً ناراحت است و نگرانی هایی خود را از طریق مصاحبه با شما رسماً اعلام می كنیم.

ماهنامه مدیریت ارتباطات نوشت:

حاجی كمیل، مشاور ارشد و مدیر هماهنگی گروه رسانه ای موبی، مالک اصلی شبکه «فارسی ۱» از پیشنهاد مدیران این شبکه جنجالی ماهواره برای گفت وگو با مدیران جمهوری اسلامی ایران خبر داد.

 

وی در گفت وگوی مشروح با ماهنامه مدیریت ارتباطات در خصوص بازار هدف این شبکه ماهواره ای گفت: بازار هدف ما به عنوان یك رسانه فارسی زبان، سه كشور ایران، افغانستان و تاجیكستان است. شبكه ما در افغانستان شناخته شده است اما تا به حال نتوانسته ایم در تاجیكستان بیننده آنچنانی جذب كنیم. مجموع بیننده های ما در افغانستان، تاجیكستان و بخش هایی از پاكستان در حدود ۹ میلیون نفر است ولی درایران در حدود ۳۰ تا ۳۵ میلیون بیننده در ۲۴ ساعت داریم كه این یك رقم بالایی است.

 

● از رسانه های ایران شکایت کردیم

وی در خصوص ارتباطات این شبکه با شبکه های سرمایه گذاری یهودی از جمله «روپرت مورداک» نیز گفت: «گروه رسانه ای موبی به عنوان یك مجموعه مسلمان و معتقد به یكسری ارزش های اسلامی و انسانی شدیداً ناراحت است و نگرانی هایی خود را از طریق مصاحبه با شما رسماً اعلام می كنیم. اتهام بستن به یك مسلمان و آن هم ارتباط با مجموعه ای از یهودی ها یك گناه كبیره است. ما مسلمان هستیم و معتقد به ارزش های اسلامی. آنچه كه ما مسلمانان در ایران و افغانستان و به طور كلی در جهان اسلام را به هم متصل می كند، دغدغه ها و اهداف مشترك هست و باید باشد. دغدغه ما به هرحال وجود و حضور صهیونیسم است و ما نگران وضعیت فلسطین هستیم. فلسطین دغدغه مشترك مسلمانان و هدف مقدسی برای ماست. ما اتهام همكاری با یهودی ها كه از طریق برخی رسانه ها مطرح می شود را هتك حرمت خود می دانیم و این موضوع را از طریق سفارت ایران در افغانستان پیگیری كردیم و از شبكه ها و رسانه هایی كه این اتهام ها را به ما بستند، رسماً گله مند هستیم و شكایتی را هم به سفارت ایران در كابل تحویل داده ایم. ما در ابتدای تأسیس مورد اتهام قرار گرفته ایم كه وابسته به جمهوری اسلامی ایران هستیم، سپس مورد اتهام قرار گرفتیم كه وابسته به جنبش سبز هستیم و در این اواخر هم متهم می شویم كه وابسته به مجموعه ای از یهودی ها هستیم كه در واقع من همه اینها را شدیداً تكذیب می كنم. ما به عنوان یك رسانه مستقل این را برای خود عار می دانیم كه وابستگی به هر مجموعه ای از داخل یا خارج داشته باشیم. رسانه ها اگر قرار است كسی را متهم كنند، باید براساس اسناد و شواهد عمل كنند. هیچ اسنادی مبنی بر وابستگی ما به هیچ گروهی وجود ندارد. من فكر می كنم بخش عمده ای از نگرانی ها درباره فارسی وان حتی در سطح مخاطبان به همین اتهام ها مربوط است.»

● حاضریم فارسی وان رسانه مشترک ایران-افغانستان شود

حاجی کمیل با بیان اینکه «ما به هیچ وجه قصد هیچ گونه تهاجمی را نداریم»، تصریح کرد: «البته نگرانی های بر حق ملت شریف ایران و مسؤولان ایرانی را درك كردیم و به آن احترام می گذاریم. اینها برای ما آموزنده است و ما آماده هستیم و این روحیه انعطاف پذیری در بین ما وجود دارد كه این نگرانی ها را برطرف كنیم.»

وی گفت: «پیشنهاد ما به عنوان یك راه حل این است كه بیاییم فارسی وان را به یك رسانه مشترك تبدیل كنیم. چرا بیاییم همدیگر را تخریب كنیم؟ بیاییم با یكدیگر تفاهم و همكاری كنیم. به اصطلاح رسانه های ایران، ما منحرف شدیم و منحرف كننده هستیم. لطفاً صداوسیما، وزارت محترم ارشاد و نهادهای فرهنگی بیایند ما را هدایت كنند. ما این آمادگی را داریم كه هر آنچه را كه مایه نگرانی است و هر سوژه ما كه ضد ارزشی هست را برداریم، حذف كنیم و برنامه های مشتركی را جایگزین كنیم. ما اعلام می كنیم این آمادگی را داریم كه با صداوسیما برنامه های مشترك تولید كنیم. ما این آمادگی را داریم كه مثلاً به جای «ویكتوریا» بیایم سریال مولانا را بسازیم، به جای سریال «همسایه ها» بیاییم از زندگی رودكی، سنایی و سایر مشاهیر بزرگ ایران مستندسازی و سریال سازی كنیم. اگر واقعاً این نگرانی ها برحق است كه هست، سازمان ها و نهادهای فرهنگی داخل ایران بیایند با ما همكاری كنند. این كار دو فایده دارد؛ اول اینكه ما هدایت می شویم و دوم اینكه ما ثابت می كنیم به هیچ گروه و سازمان خارجی وابسته نیستیم و یك مجموعه مستقل هستیم. ما این توانمندی را درخود داریم كه با صداوسیما یك همكاری مشترك را آغاز كنیم، آنهم بر اساس یك تفاهم نامه.»

● ما به مناسبت های مذهبی احترام می گذاریم

مدیر هماهنگی شرکت رسانه ای موبی در بخش دیگری از این گفت وگو اظهار داشت: «ما حاضریم سریال هایی كه باعث نگرانی مقامات ایران است را حذف كنیم اما زمانی این كار را می كنیم كه یك تفاهم وتوافقی صورت بگیرد. حداقل باید جایگزینی برای پخش به جای این سریال ها انتخاب شود. اگر این طور نشود، ما چیزی برای پخش نداریم. چه چیزی را پخش كنیم؟ ما آمادگی این را داریم كه از امروز مذاكرات خود را آغاز كنیم. جذابیت های فرهنگی و توریستی بسیاری در ایران وجود دارد، ما مفاخر و مشاهیر مشتركی داریم كه می توانند زمینه های بسیار خوبی برای همكاری مشترك دارند. متأسفانه به فارسی وان همیشه با دید منفی نگاه شده است كه ناشی از همان اطلاعات غلط است. ما تمام مناسبت های مذهبی را رعایت كردیم، از روزی كه تلویزیون را تأسیس كردیم، احترام به مناسبت های مذهبی به عنوان یك اصل در كار ما وجود داشته است. چون ما مسلمان هستیم. ما برای اولین بار به عنوان یك شبكه ای كه از خارج ایران پخش می شود، در اذان «علیاً ولی الله» را گذاشتیم؛ آن هم از كجا، از قلب یك كشور عربی كه مجموعه ای از وهابیت هم در این كشورهای عربی فعال هستند.»

● تکذیب وابستگی به مرداک

حاجی کمیل در خصوص ارتباط این شبکه ماهواره ای با مورداک نیز گفت: «اتفاقاً من مورداك را زمانی شناختم كه نامش را از طریق رسانه های ایران شنیدم. قبل از آن من شناخت خوبی از مورداك نداشتم. بعد یك مقدار تحقیق كردم تا ببینم قضیه چیست و این مورداك كیست. بعد متوجه شدم كه به عنوان بزرگترین امپراطور رسانه در دنیا مطرح است و متوجه شدم كه اتهام بستن ما به مورداك مثل این می ماند كه فلان بقالی كوچك سر كوچه مال فلان رئیس جمهور است؛ یعنی ما در این حد كوچك هستیم.... ما وابستگی به مورداك را تكذیب می كنیم و هیچ وابستگی به هیچ ارگان یا گروه سیاسی هم نداریم... اجازه بدهید اینجا توضحیات بیشتری هم بدهم. ببینید ۵۰ درصد سهم شبكه فارسی وان متعلق به گروه رسانه ای موبی و ۵۰ درصد آن متعلق به شركت استار است. ما با شاخه هند شبكه استار مشاركت داریم. شاخه هند استار با شاخه هنگ كنگ مشاركت دارد و در حقیقت یكی از بخش های شریك شریك شریك ما با فاكس نیوز (شبكه تلویزیونی آمریكایی متعلق به مورداك) شراكت دارد كه ربطی به ما ندارد. ما هرگونه رابطه مستقیم و غرض آلود را با مجموعه مورد اشاره شما تكذیب می كنیم....»

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ
نویسنده: milad jooon ׀ تاریخ: جمعه 10 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , miladjooon.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com